خلاصه داستان:
در دنیایی متعلق به آینده، قرن ها ست که بین انسان ها و خون آشام ها جنگ
وجود دارد و این اکثراً خون آشام ها هستند که پیروز می شوند. در یکی از
همین درگیری ها، خون آشام ها به خانواده ای حمله می کنند و دختری را به
اسارت می برند. کشیش که بین مردم و در شهری محصور شده، زندگی می کند، متوجه
می شود که دختری که توسط خون آشام ها به اسارت گرفته شده، برادرزاده ی
اوست. او همراه با دوست پسر برادرزاده اش که کلانتر شهر محسوب می شود و به
رغم مخالفت اصحاب کلیسا، تصمیم می گیرد برای مقابله به دل خون آشام ها
بزند. با نزدیک شدن به محل آن ها و پیدا کردن ردی از برادرزاده اش، کم کم
متوجه می شود این گروگان گیری در واقع یک تسویه حساب قدیمی ست ...
نقد:
فیلم
های زیادی را در تاریخ سینما سراغ داریم که درباره ی (( نبرد خیر و شر ))
حرف می زنند و مقابله ی این دو قطب را نشان می دهند و البته فیلم های زیاد
دیگری را هم می شناسیم که به مضمون (( انتقام )) می پردازند. (( کشیش ))
به شکلی خواسته این دو مضمون را به یکدیگر پیوند بزند. در نگاه اول با
فیلمی طرف هستیم که تلفیقی ست از دو ژانر ترسناک / تخیلی و دنیایی را ترسیم
می کند آخرالزمانی با فضایی تیره و تار و خفقان آور. دنیایی که بین
انسان ها و خون آشام ها سالها جنگی درگرفته و انسان ها تلفات زیادی داده
اند. انسان ها در شهری محصور زندگی می کنند و خون آشام ها هم طبق سنت
همه فیلم های اینچنینی، وقتی هوا تاریک می شود از پناهگاهشان بیرون می
آیند.
تأکید
فیلم روی شکل صلیب به روشنی نشان می دهد که قرار است قطب بندی های معمول
در ذهن تماشاگر انجام بگیرد. صلیب همیشه نمادی ست از مذهب و پاکی و بسیار
کنایه آمیز است که در قسمتی از فیلم، همین صلیب، سلاحی مرگبار می شود برای
مقابله با چند خون آشام. در چنین دنیای تیره و تاری ست که کشیش فیلم به رغم
مخالفت بزرگان کلیسا، تصمیم می گیرد دست به عمل بزند و خودش را به میان
لشکر سیاهی بیندازد و برادرزاده اش را نجات بدهد. قابل توجه این است که عمل
کشیش برای رفتن به دل سیاهی، انگیزه ای کاملا شخصی ست و هیچ وقت شاهد این
نیستیم که کشیش با این عملش توانسته باشد بر سیاهی و شر فایق بیاید و البته
این نکته ی مثبتی ست برای فیلمی که از یک نگاه خاص، دارد درباره ی نبرد
خیر و شر حرف می زند. در واقع در پایان فیلم انگار همه چیز تازه شروع شده و
مبارزه ای که تاکنون شاهدش بودیم، انگار سال های سال دیگر ادامه خواهد
داشت و اینکه واقعا چه کسی برنده ی نهایی این مقابله است، معلوم نیست.
اما
در نگاه دوم، گفتم که فیلم درباره (( انتقام )) هم هست. در پایان کار است
که متوجه مضمون انتقامی فیلم می شویم ( که البته حدس زدن این قضیه کار
چندان سختی نیست! ) و دقیقا اولین مشکل بزرگ فیلم همینجاست. فیلم نتوانسته
پیوند درستی بین دو نگاهی که در بالا ذکر کردم، برقرار کند. یعنی قادر نیست
بین دو مضمون عمده اش که همانا نبرد بین خیر و شر و انتقام است، هماهنگی
بوجود بیاورد. آن رودررویی پایان فیلم آنقدرها چیز بزرگ و درام پیچیده ای
نیست که بتواند بار همه ی داستان را به دوش بکشد و فیلم را به سلامت به
مقصد برساند. در نتیجه اینگونه، نبرد بین آدم خوب و بد در انتهای فیلم، به
هیچ عنوان نبردی بین خیر و شر معنی نمی دهد و در نهایت امر تنها یک دوئل
باقی می ماند و به همین علت، پنبه ی نگاه اولی که به فیلم داشتم یعنی همان
نبرد خیر و شر زده می شود. این ضعف بزرگ البته از فیلم نامه نشأت می گیرد.
فیلم نامه ای که از روی یک رمان مصور کره ای به همین نام اقتباس شده است.
با
نگاهی اجمالی به ساختار فیلم نامه خیلی راحت می توان پی برد که با اثری
کاملا کلاسیک، از لحاظ روایت داستان روبرو هستیم که البته ای (( کلاسیک
بودن )) را نباید به ارزشمند بودن فیلم نسبت داد. رسم است که نوشتن فیلم
نامه در هالیوود با ریاضیات و دو دو تا چهار تا کردن همراه باشد و عوامل
سازنده به درستی می دانند که هر صحنه باید کجا قرار بگیرد و چگونه باشد و
در چه دقیقه. این محاسبات برای اکثر فیلم نامه هایی که در هالیوود نگاشته
می شود و البته اکثرا هم از همان روش معروف (( سید فیلدی )) کمک گرفته می
شود، وجود دارد. اما سر سپردن به چنین قوانینی، الزاما به معنی خوب بودن
فیلم نیست. همچنان که در این فیلم چنین است. می توانم ارجاع بدهم به صحنه
ای که در آن کشیش بالای سر بدن نیمه جان برادرش می آید و در آخرین لحظات
زندگی او، حرف هایش را می شنود که از او قول انتقام می خواهد. صحنه برای ما
بسیار آشناست. یا دقت کنید به سکانسی که کشیش و دوست پسر دختر ربوده
شده، گوشه ای خلوت کرده اند و کشیش از پسر می پرسد که چقدر او ( دختر )
را دوست داشتی و پسر جوان هم با لحنی احساساتی و نوستالژیک از دختر می
گوید. این لحظات را ما به دفعات در فیلم ها دیده ایم و خب، در این فیلم به
علت الکن بودن داستان ( طبق آن چیزی که در بالا ذکر کردم ) و درست استفاده
نکردن از جزئیات، این موارد کلیشه ای ( می دانیم که کلیشه به خودی
خود چیز بدی نیست اگر از آن درست استفاده بشود ) به اصطلاح (( درنیامده است
)). انگار کارگردان بیشترین تلاش خود را کرده تا جلوه های بصری فیلمش را
به درستی پرداخت کند که البته با توجه به اینکه کارگردان بیشتر از اینکه
فیلم ساخته باشد، مسئول جلوه های ویژه در فیلم های مختلف بوده، امری بدیهی
می نماید اما با ریز شدن روی جزئیات بصری فیلم متوجه می شویم که در این
قسمت هم آنقدرها دستاورد جدیدی برای تماشاگر آگاه این روزهای سینما و
تماشاگری که خیلی چیزها دیده به ارمغان نیاورده است. دقت کنید به موتوری که
کشیش و همراهانش سوار می شوند و یا اسلحه ای که برای نابود کردن خون آشام
ها استفاده می کنند و یا حتی موجودات بدشکلی که همراه خون آشام ها می
بینیم؛ انگار همه ی این جزئیات را در فیلم های مهم ترسناک و تخیلی دیده
ایم.
تاریخ: 1392/08/07
مشاهده :
878 |